محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

پسر گلم محمد متین

بدون عنوان

سلام دوستهای عزیز این چند روز که نبودم پدر بزرگ من و بابای متین (دختر خاله و پسر خاله ایم)به رحمت خدا رفته بود . ...
4 مهر 1392

جمعه ای که گذشت

روز جمعه با یگانه و مامان و باباش و مامانا و دایی مجید رفتیم تفریح از لحظه ای که رسیدیم توی آب بودی تا نیم ساعتی قبل از رفتن البته هر از گاهی از آب می اومدی بیرون ولی ده دقیقه نمیشد دوباره میرفتی داخل آب .آبم یه کم سرد بود تو که از آب سرد بدت میاد نمیدونم چه طور تحمل میکردی!                 ...
26 شهريور 1392

ولادت امام رضا (ع)مبارک

    در باغ ولایت گل خوشبوست رضا سروچمن گلشن مینوست رضا نومید مشو زدرگه احسانش زیرا به جهان ضامن اهوست رضا */میلاد هشتمن نور ولایت، تبریک و تهنیت*/   ...
26 شهريور 1392

حکایت آلرژی متین

  متین به لبنیات حساسیت داره بدنش زخم میشه بعضی وقت که بستنی میخوره بهش میگیم دیدی بستنی خوردی بدنت زخم شد دیروز خونه مامان دفترو خودکار آورد که نقاشی کنه بهش گفتم چشم چشم دو ابرو بکش گفتم فقط بالای سرش مو بکش بعد خودم یکی براش کشیدم وقتی نقاشی تموم شد خودکار از من گرفت دیدم داره روی شکمش گردی میکشه بهش گفتم روی شکمش نباید چشم بکشی گفت نه بستنی خورده . روی کل شکمش دایره کشید متین تقریبا  سه ماهگی بعضی از جاهای بدنش شروع کرد به قرمز شدن بعد از چند روز همون جا زخم میشد اول کم بود بعد از یه مدت تمام بدنش زخم شد روی پاهاش که زده بود هر کی میدید میگفت سوخته دوبار بردیمش متخصص پوست و یک بار دکتر خودش براش...
20 شهريور 1392

حرفها و کارهای متین 2

دیروز عصر خواب بودم یعنی بین خواب و بیدار یه لحظه حس کردم یه نفر داره چی میاندازه  روم چشمام و باز کردم دیدم متین چادر رنگیم و برداشته داره می اندازه روم منم بعد از کلی ذوق گفتم بیا بغلم اومد و توی بغلم خواب رفت. فردای اون روز داشتم خواب میرفتم دیدم یه صدایی اومد بلند شدم دیدم دوباره رفته چادرمو برداره بیاره بندازه روم چادر کشیده بودو جا لباسی افتاده بود خدا میخواست که زیر چوب لبلاسی نبود  بعضی وقتها که بابای متین حاضر میشه میخواد بره بیرون من بهش میگه به سلامتی کجا میخوای بری دیروز بابای متین حاضر شد داشت میرفت بیرون یکدفعه متین بهش گفت کجا سلامتی اول نفهمیدیم چی گفت ولی بعد متوجه منظورش شدیم ...
20 شهريور 1392

حرفهاوکارهای متین

  پسر گلم الان که دارم خاطراتت رو مینویسم تو 2سال و هفت ماه داری من تازه از سایت نی نی وبلاگ خبر دار شدم ولی حرفها و کارهایی که یادم هست  رو برات ثبت میکنم       دیروز داشتم غدا درست میکردم متین گفت وقتی من مامان شدم غذا درست میکنم بهش گفتم تو مامان نمیشی  بابا میشی  گفت نه من مامان میشم   به من میگه مامان تند تند تند تند دوست دارم وقتی کاری براش انجام میدیم میگه ممنون مرسی وقتی کاری انجام میده ما میگیم ممنون میگه خواهش میکنم                     &n...
17 شهريور 1392

چراغ راهنما

متین جان یادم رفته بنویسم که چراغ راهنما هم یاد گرفتی                                 وقتی که قرمزه میگی وایسا سبز بشه     یه شب چراغ راهنما خاموش بود فقط چشمک میزد به بابا گفتی نرو قرمزه        بابایی که رد شد چند بار بهش گفتی بابا سبز نبود دیگه بابا برات   توضیح داد که وقتی چشمک میزنه  باید یواش رد بشی تو هم قانع شدی اگر چراغ راهنما  سبز باشه از دور که میبینی میگی بابا بروس...
17 شهريور 1392