حرفها و کارهای متین 2
دیروز عصر خواب بودم یعنی بین خواب و بیدار یه لحظه حس کردم یه نفر داره چی میاندازه روم چشمام و باز کردم دیدم متین چادر رنگیم و برداشته داره می اندازه روم منم بعد از کلی ذوق گفتم بیا بغلم اومد و توی بغلم خواب رفت.
فردای اون روز داشتم خواب میرفتم دیدم یه صدایی اومد بلند شدم دیدم دوباره رفته چادرمو برداره بیاره بندازه روم چادر کشیده بودو جا لباسی افتاده بود خدا میخواست که زیر چوب لبلاسی نبود
بعضی وقتها که بابای متین حاضر میشه میخواد بره بیرون من بهش میگه به سلامتی کجا میخوای بری دیروز بابای متین حاضر شد داشت میرفت بیرون یکدفعه متین بهش گفت کجا سلامتی اول نفهمیدیم چی گفت ولی بعد متوجه منظورش شدیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی