محمد متینمحمد متین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پسر گلم محمد متین

عید قربان مبارک

  عید اضحی رسم و آئین خلیل آزرست بعد آن ،عید غدیر، روز ولای حیدر است عید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک . . . ...
26 مهر 1392

دکتر متین اخوان

مامانا میخواست بره شیراز با مامانا رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی برای مهسا و پارسا بچه های دایی مهدی که شیراز زندگی میکنن کادو بخره من از قبل سفارشت کردم که وقتی رفتیم بهانه نگیری برای خرید اسباب بازی وقتی کارمون تموم شد تو سرتو انداختی پایین رفتی سمت در مظلومانه گفتی خودم چی میخوام منظورت این بود که اسباب بازی میخوامی مامانا هم برا تو وسایل پزشکی خرید ...
12 مهر 1392

خوندن شعر

این چند روز که خونه بابا بزرگ بودیم متین چندتا شعر یاد گرفته خودش شعرو کامل میخونه   اتل متل یک و دو               مامان گفت به تو وشقی بابا میره                دنبال ماشین نرو                     اتل متل یک و دو        مامان جونی گفت به تو                                  &nb...
6 مهر 1392

بدون عنوان

سلام دوستهای عزیز این چند روز که نبودم پدر بزرگ من و بابای متین (دختر خاله و پسر خاله ایم)به رحمت خدا رفته بود . ...
4 مهر 1392

جمعه ای که گذشت

روز جمعه با یگانه و مامان و باباش و مامانا و دایی مجید رفتیم تفریح از لحظه ای که رسیدیم توی آب بودی تا نیم ساعتی قبل از رفتن البته هر از گاهی از آب می اومدی بیرون ولی ده دقیقه نمیشد دوباره میرفتی داخل آب .آبم یه کم سرد بود تو که از آب سرد بدت میاد نمیدونم چه طور تحمل میکردی!                 ...
26 شهريور 1392

ولادت امام رضا (ع)مبارک

    در باغ ولایت گل خوشبوست رضا سروچمن گلشن مینوست رضا نومید مشو زدرگه احسانش زیرا به جهان ضامن اهوست رضا */میلاد هشتمن نور ولایت، تبریک و تهنیت*/   ...
26 شهريور 1392

حکایت آلرژی متین

  متین به لبنیات حساسیت داره بدنش زخم میشه بعضی وقت که بستنی میخوره بهش میگیم دیدی بستنی خوردی بدنت زخم شد دیروز خونه مامان دفترو خودکار آورد که نقاشی کنه بهش گفتم چشم چشم دو ابرو بکش گفتم فقط بالای سرش مو بکش بعد خودم یکی براش کشیدم وقتی نقاشی تموم شد خودکار از من گرفت دیدم داره روی شکمش گردی میکشه بهش گفتم روی شکمش نباید چشم بکشی گفت نه بستنی خورده . روی کل شکمش دایره کشید متین تقریبا  سه ماهگی بعضی از جاهای بدنش شروع کرد به قرمز شدن بعد از چند روز همون جا زخم میشد اول کم بود بعد از یه مدت تمام بدنش زخم شد روی پاهاش که زده بود هر کی میدید میگفت سوخته دوبار بردیمش متخصص پوست و یک بار دکتر خودش براش...
20 شهريور 1392

حرفها و کارهای متین 2

دیروز عصر خواب بودم یعنی بین خواب و بیدار یه لحظه حس کردم یه نفر داره چی میاندازه  روم چشمام و باز کردم دیدم متین چادر رنگیم و برداشته داره می اندازه روم منم بعد از کلی ذوق گفتم بیا بغلم اومد و توی بغلم خواب رفت. فردای اون روز داشتم خواب میرفتم دیدم یه صدایی اومد بلند شدم دیدم دوباره رفته چادرمو برداره بیاره بندازه روم چادر کشیده بودو جا لباسی افتاده بود خدا میخواست که زیر چوب لبلاسی نبود  بعضی وقتها که بابای متین حاضر میشه میخواد بره بیرون من بهش میگه به سلامتی کجا میخوای بری دیروز بابای متین حاضر شد داشت میرفت بیرون یکدفعه متین بهش گفت کجا سلامتی اول نفهمیدیم چی گفت ولی بعد متوجه منظورش شدیم ...
20 شهريور 1392